به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، درس ـ گفتگوهای بهاره مدرسه آزاد فکری مهاجر به جلسات مناظره رسید. این درس گفتگوها با موضوعات داستان دین و عقلانیت، اقتصاد بازار آزاد و اقتصاد اسلامی و علم، دین و نظریه علم دینی به همت مدرسه آزاد فکری مهاجر دانشگاه صنعتی شریف و با حمايت هيئت حمايت از كرسيهاي نظریه پردازی، نقد و مناظره شوراي عالي انقلاب فرهنگي از اوایل اردیبهشت ماه آغاز شده است.
در دو جلسه نخست هر درس ـ گفتگو، هر کدام از اساتید مدعو، به تبیین نظرات خود پرداختند و استاد دیگر، در فرصتی که در اختیارش قرار می گرفت، نظرات و یا برخی مقالات او را مورد بررسی و نقد قرار می داد. در جلسه سوم، بخش گفتگو آغاز شده است. در این بخش، در فضایی مناظره گون، هر کدام از اساتید، پاسخ سوالاتی مهم را بر مبنای نظریات خویش به ما خواهند داد و این پاسخ ها، از سوی استاد دیگر مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت.
در ادامه گزارشي از اين جلسه را خواهيم ديد:
در این جلسه در ادامه دو جلسه قبل، ابتدا به دو استاد فرصت داده شد تا هرکدام جمع بندی خود را از مقوله دین و عقلانیت ارائه کنند تا ارائه مطالب تکمیل گردد و دو طرف بتوانند نقد خود را بر صحبتهای یکدیگر ارائه نمایند.
بیژن عبدالکریمی:
دین و عقل، امری تاریخی است. پس وقتی داریم از نسبت این دو صحبت می کنیم باید معلوم باشد در چه فضایی داریم بحث می کنیم. همانگونه که گفته شد عقلانیت را به سه نوع تقسیم کردم.
۱) عقلانیت عامیانه: که همان عقلانیت عامه مردم است.
۲) عقلانیت تئولوژیک: که از جنس هرمنوتیکی و تفسیری است. کسانی که از نسبت دین و این نوع عقلانیت صحبت می کنند به اشتباه می روند.
۳) عقلانیت متافیزیکی: اصل بحث ما، درباره نسبت بین این نوع عقلانیت و دین است. این نوع عقلانیت نخستین بار از زمان یونان باستان و در دوره سقراط و افلاطون و علی الخصوص ارسطو آغاز شد.
شاخصه های عقلانیت عامه مردم و تئولوژیک را در دو جلسه قبل مطرح کردم و اکنون شاخصه های عقلانیت متافیزیکی را تبیین خواهم کرد. البته عقلانیت دیگری هم به نام عقلانیت عبری وجود دارد که منظور از عبری، دین های هم خانواده یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام است. این عقلانیتی است که با مسیح ظهور کرد. به دلیل ضیق وقت شاخصه های عقلانیت متافیزیکی را در کنار مقایسه آن با عقلانیت های عبری و تئولوژیک مطرح می کنم.
عقلانیت متافیزیکی بیشتر conceptual یا مفهومی است و به کم و کیف و جوهر و عرض می پردازد. عقلانیت عبری ایماژی یا تصوری است. عقلانیت متافیزیکی غیرشهودی و استدلالی است اما عقلانیت عبری شهودی و دریافتی بی واسطه از جهان است.
در عقلانیت متافیزیکی انسان، سوبژه است. مثلاً می گویند انسان حیوان ناطق است و مانند آن. در این نوع عقلانیت جهان اوبژه محض، یعنی موضوعی برای شناسایی است. اما در عقلانیت عبری، نوع دیگری از نسبت انسان با جهان مطرح است. در عقلانیت متافیزیکی رابطه حصولی مطرح است و در عقلانیت عبری، رابطه حضوری مطرح است که این روح سنت های شرقی است. البته علامه طباطبایی می گویند هیچ علم حصولی نیست که با یک علم حضوری در ارتباط نباشد که فعلاً با این موضوع کاری نداریم.
تفکر متافیزیکی نخستین بار در یونان، با سقراط، افلاطون و مشخصاً ارسطو ظهور کرد و باعث شد عقلانیتی مطرح شود که در آن منطق حرف اول را بزند و منطق یگانه معیار شناخت حقیقت شناخته شود. مولانا می گوید: چند و چند از حکمت یونانیان/حکمت ایمانیان را هم بخوان. یعنی این دو حکمت را از هم جدا می داند. تفکر متافیزیکی بالذات سکولار است، یعنی چیزی به نام امرقدسی را نمی شناسد و بالذات اومانیستی است. یعنی در آن تفکر با فاهمه بشر نسبت دارد. اما تفکر عبری، با امر قدسی نسبت دارد.
در عقلانیت متافیزیکی هیچ خط قرمزی وجود ندارد. عقلانیت عبری هم نسبتاً اینگونه است ولی در عقلانیت تئولوژیک خط قرمز وجود دارد. عقلانیت متافیزیکی به عقل و عقلانیت ارزش می دهد و در عقلانیت تئولوژیک مفاهیمی چون ارتداد و بدعت وارد می شود، در صورتی که در عقلانیت نه تنها مقوله بدعت چیز بدی شناخته نمی شود، بلکه در این عقلانیت کسی متفکر است که بدعت گذار باشد.
در طول تاریخ در چند دوره خاص است که نسبت بین دین و عقلانیت مطرح می شود:
در قرن پنجم قبل از میلاد، برای یونانیان بین میتوس(افسانه ها و اسطوره ها) و لوگوس(عقل) تعارض به وجود آمد که البته معنی هرکدام از این دو کلمه به مرور تغییر کرد. هراکلیتوس و افلاطون خواستار جمع این دو مقوله بودند، اما در دوره ارسطو اسطوره ها مطرح نیستند.
حدود شش قرن بعد، یعنی صد سال پس از مسیح، تعارض بین مسیحیت و عقلانیت متافیزیکی مطرح شد که آنها سه گونه مواجهه داشتند. مدتی پس از مسیح، با شکل گرفتن علم کلام، تلاش برای فهم کتاب مقدس آغاز شد. از طرفی آنها مجبور بودند از نوعی از عقلانیت استفاده کنند.چون بالاخره برای تبلیغ دین شان به این موضوع احتیاج داشتند و سومین حالت، برای حل تعارضات در دین شان بود. در اینجا، برای حل مشکل ابتدا با افلاطون و فلوطین آشتی کردند و سپس ارسطو مانند اسب تروا بود که با ورود به میان دین مسیحیت، ۲ قرن بعدش رنسانس شد. سپس عقلانیت علمی دکارت مطرح شد که این عقلانیت ادامه همان سنت یونانی بود.
پرسش اینجاست که آیا بین عقلانیت متافیزیکی و عبری تعارض وجود دارد؟! پاسخ این است که تاریخ نشان می دهد که بین این دو، تفاوت و تعارض وجود داشته است.
پرسش بعدی این است که وقتی صحبت از تعارض یا عدم تعارض بین عقل و دین مطرح می شود، آیا منظور یک بحث تجویزی است(که نباید بین عقل و دین تعارض وجود داشته باشد) یا منظور یک گزارش تاریخی است(که آیا تعارض بوده است یا نبوده است؟) که در حالت اول بحثی نداریم، ولی در حالت دوم، پاسخ این است که بله، تعارض وجود داشته است.
در فلسفه اسلامی، فارابی تلاش نمود دین و عقل را با یکدیگر جمع کند. اما صورت متافیزیکی آن بیشتر و ازدرون سکولار شد. فارابی، ابن سینا، ملاصدرا و... تحت تأثیر حکمت خالده یا جاودان خرد بوده اند. در دوره جدید، اقبال لاهوری، شریعتی، سروش، فردید، شایگان و... هر یک به سمتی رفتند.
بعد از همه این توضیحات، پرسش این است: عقلانیت عبری و متافیزیکی را چگونه می توان با هم جمع کرد و اصلا آیا می توان چنین کرد؟ پاسخ من به این پرسش، «نمی دانم» است. اما پشت این «نمی دانم» حرف های بسیاری نهفته است. این یک نمی دانم ساده نیست. یک ترم در خصوص این «نمی دانم» می توانم حرف بزنم. اما یافتن راه حل، در تفکر اصیل است و تفکر اصیل عبارت است از خانه کردن در تقدیر.
پس از صحبت های دکتر عبدالکریمی، ابتدا به دانشجویان فرصت داده شد تا پرسش های خود را به طور شفاهی مطرح کنند. سپس نوبت به دکتر قائمی نیا رسید تا وی نیز، هم جمع بندی از صحبتهای دو جلسه پیش خود داشته باشند و هم در میان صحبتهای خود نقدهایشان را نیز بر صحبتهای دکتر عبدالکریمی داشته باشند.
علیرضا قائمی نیا:
همان طور که دکتر عبدالکریمی دسته بندی برای عقلها بیان کردند، ای کاش دینها را هم از هم جدا می کردند. ما نمی توانیم برای همه ادیان یک نسخه واحد بپیچیم. این را به عنوان یک پدیدارشناس و یک فیلسوف دین عرض می کنم.
به کلیت مسئله نسبت عقل و دین، در جلد پنجم تفسیر المیزان اشاره شده است. علامه طباطبایی در این کتاب می گویند راجع به نسبت و عقل و دین در عالم اسلام پاسخهای فراوانی وجود دارد که ایشان این پاسخ ها را پنج دسته می کنند. در انتها می گویند آخرین جریانی که ظهور کرده است،حکمت متعالیه است، که ایشان می فرمایند هنوز مشکل باقی است.
در سنت فلسفه تحلیلی دیدگاه های مختلفی مطرح شده است اما در سنت فلسفه قاره ای یکی از جریانهایی که وجود دارد که و دکتر عبدالکریمی منسوب به آن است، تاریخیت نگری است و همان طور که در جلسه اول هم مطرح کردم، تاریخی نگری که آقای عبدالکریمی مطرح کردند، تاریخی نگری موجود در فلسفه قاره ای، افراطی ترین نوع تاریخی نگری است و تاریخیت نگری ساختی گرایانه است. عقل تاریخیت نگر ویژگیهایی دارد. مثلاً حقایق استعلایی را نفی می کند و در صورتی که چنین حقایقی وجود داشته باشد، معتقد است عقل توانایی رسیدن به آن را ندارد، چون عقل یا عقل عامیانه است، یا تئولوژیکی، یا متافیزیکی که همه آنها اشکالاتی داشتند طبق مطالبی که دکتر گفتند. پس عقل هم توان استعلایی ندارد.
در جلسه قبل عرض کردم که عقل، اگرچه رشد تاریخی دارد، ولی می تواند در شرایطی ویژگیهای استعلایی پیدا کند و به برخی از حقایق نهایی دست پیدا کند. نسبیت گرایی مفهومی، یکی دیگر از ویژگیهای تاریخیت نگری است. یعنی برفرض اینکه ما واقعیتی مستقل از انسان را بپذیریم، انسان توان فهم آن حقیقت را فی نفسه ندارد و همیشه آن را از پشت دستگاه های مفهومی خودش می بیند. لذا باید همه دستگاه های مفهومی را کنار بذاریم و در نهایت هم چیزی باقی نمی ماند. مشکلی که تاریخی نگری افراطی دارد، رسیدن به الحاد است.
نگاهی که دکتر عبدالکریمی دارند یک نگاه پسامدرن است. در این نگاه، حقیقت، عقل و نفس تاریخی می شوند و هویت فراتاریخی خود را از دست می دهند. پسامدرن به نحوی زاییده مدرن است و در نتیجه تحلیلی که شما دارید، به نحوی زاییده عقل مدرن است. این را چگونه حل می کنید؟! تاریخی نگری شما آیا به عقل مدرن غلبه می کند یا نه؟! یعنی شما با یک عقلانیت متافیزیکی که خودتان گفتید نسبت عقل و دین را دارید تحلیل می کنید. این یک مشکل است.
درباره نگاه خود این را باید بگویم که درباره گوهر دین من ادعای کلان ندارم. درباره مسیحیت، بودیسم و... یک تحلیل پدیدارشناختی جداگانه باید شکل بگیرد. اما دینداری نحوه خاصی در عالم بودن و در عالم زیستن است که روابط خاصی با امر قدسی تعریف می شود. یعنی دین صرفاً این نیست که امر قدسی در ما تجلی کرده، بلکه آن امر قدسی یک چیزهایی هم از ما خواسته است و روابطی را از ما طلب می کند که شکل این روابط در هر دین متفاوت است. این روابط روابط وجودی اند.
هگل می گوید متافیزیک اجتناب پذیر است و انسان موجوی ماوراءالطبیعه است. من تعبیرم شاهدانه و غائبانه بود. عقل متافیزیکی مواجهه اش غایبانه است. عقل وجودی، مواجهه اش حضوری و شهودی است و این اصل آن چیزی است که دین از ما می خواهد. اینکه شما همه متافیزیکهایی را که در تاریخ رشد کرده، همه آنها را برگردانید به یک متافیزیک؛ یعنی متافیزیک ارسطویی، بعد آنها را تحلیل کنید و بگویید این ویژگیها را داشته، به نظرم این فقر فلسفی دارد.
ما دو چیز در فلسفه داریم که البته معمولاً یکی است که یکی تکثر است و یکی وحدت. یک جنبه هایی در فلسفه ها را وحدت هایی را در آن می بینیم، ولی آن چیزی که اصالت دارد تکثر است. شما فکر نکنید که می توانید با روش هایدگری بگویید عقل متافیزیکی چنین ویژگیهایی دارد و تمام و بعد نتیجه بگیرید که دوران متافیزیک تمام شد. اتفاقاً به نظر من دوره جدید، دوره متافیزیکهای جدید است. به نظر من تاریخی نگری مبتنی بر یک نوع تنبلی است. کار اصلی یک متکلم، فهم معناست و در قید روش و ابزار نیست. برای این هدفش از ابزار لازم استفاده می کند. من یک سوال از آقای عبدالکریمی می پرسم. آیا اینکه مثلاً برای عقلهای تئولوژیک مشخصات می شمارند، علتش این نیست که که برای آن ذات واحد قائل هستید؟!
در ادامه دانشجویان این فرصت را یافتند تا پرسش های خود را مطرح و پاسخ های خود را دریافت کنند. همچنین برخی از پرسش ها و نقد که توسط طرفین و دانشجویان طرح شد و فرصت کافی برای پاسخ به آنها نبود یادداشت شد تا بصورت منسجم و یکی یکی پرسش ها و نقدها در جلسه بعد پاسخ داده شوند. جلسه آینده با مناظره داغ طرفین مورخ ۴ خردادماه ۱۳۹۴ در دانشگاه صنعتی شریف ادامه خواهد یافت.
نظر شما